بهرادبهراد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

بهراد من

8 ماه و 8 روز

شاه پسر مامان 8 ماه و 8 روزگیت مبارک. ایشالا دیگه تو تاریخ بعدی (یعنی 9 ماه و 9 روز) به صورتت نگاه میکنم و شفاهی تبریک میگم. دووووووووووووست دارم زندگی من.   ...
29 شهريور 1390

آغاز هفته 36 و حرفای بابایی

گل پسرم حسابی داری آقا میشیا....   36 هفتگیت مبارک شاه پسر من و بابایی. خدا تو این هفته یه دوست جون خوب به نام میکائیل بهت داد. هورااااااااااااااااااااااااااااااااا...... میکائیل جونم به دنیا اومد.. کاشکی نی نی ها حرف میزدن اونوقت ازش میپرسیدم تو بهشت شما رو دیده یا نه.   وارد هفته 36 شدیم مامانی. یاد اون اولا که همش هول داشتم به این تاریخا برسم بخیر. دیگه حسابی از اون مامان چاقا شدم. همش در حال خوردنم. اصلأ دلم نمیاد جلوی خودم رو بگیرم. حالا ایشالا اومدی و به قول قدیمیا از آب و گل دراومدی مامانی میزنه کانال ورزش.     الهی من قربون اون دست ...
27 شهريور 1390

تولد بابایی

سلام گل پسرم، امشب تولد بابائیه... هوراااااااااااااااااااااااااااا.... بابایی 26 ساله شده.. نکته جالب اینه که امسال هم مامان زری و بابا ناصر هم مامان شمسی و بابا رضا واسه بابایی تولد گرفتن. یکیش 4 شنبه شب قبل از سفر بابا ناصر و مامان زری بود... یکیش هم دیشب... همه به بابایی یه عالمه کادو دادن به جز من!!!! آخه چیکار کنم منو نمیبره کادو فروشی، میگه هیچی نمیخوام. قناعتی داره این بابایی هااااااااااااااااااااااااااااااا. اما فردا خودم با رویا میرم واسش یه عطر خوش بو میخرم آخه طفلکی عطرش تموم شده اما به روی خودش نمیاره. میدونی چرا بابایی اینجوری شده؟؟ .. واسه شما!! ...
25 شهريور 1390

آغاز هفته 35

سلام کوچکولوی من که دیگه کم کم واسه خودت تو دل مامانی آقا شدی اما هنوزم اسم نداری... مامانی جون داریم با هم وارد هفته 35 میشیم و من هنوز 5 هفته دیگه باید صبر کنم تا روی ماهتو ببینم. خدائیش کار آسونی نیستااااااااا....اما چارها ای جز این ندارم.(مجبوووووووووووووورم) چند شب پیش وقتی بعد از 1 ساعت تلاش دیدم هیچ جور خوابم نمیبره و هر طرف که میخوابم شما یه جور ناز میکنی تصمیم گرفتم که تو هفته 38 برم سزارین شم تا هم زودتر بیای تو بغلم هم راحتتر بخوابم هرچند که اونموقع هم فکر نکنم بشه خوابید...اینو مامانایی میگن که نی نیاشون اومدن. خرید سیسمونی به کلی تموم شد و دیشب آخرین چیزایی که مونده بود رو با بابایی علی و مامان زری...
18 شهريور 1390

معتای عشق از زبان کودکان

گروهی متخصص و محقق در یک تحقیق سوالی ازگروهی کودک خردسال پرسیده بودند که پاسخهای که بچه ها دادند عمیق تر و متفکرانه تر از تصورات بود …   سوال این بود : معنی عشق چیست ؟ بیلی – ۴ ساله ….. وقتی کسی شما رو دوست داره ! اسم شما رو متفاوت از بقیه می گه. وقتی اون شما رو صدا می کنه احساس می کنی که اسمت از جای مطمئنی به زبون آورده شده . زبکا – ۸ ساله ….. مادر بزرگ من از وقتی آرتروز گرفته نمی تونه خم بشه وناخن هاش رو لاک بزنه پدر بزرگم همیشه این کار رو براش می کنه حتی حالا که دستهاش آرتروز گرفتن . کارل – ۵ ساله ….. عشق موقعی که دختره عطر میزنه و پسره ...
7 شهريور 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهراد من می باشد